چه ميشد اگر ساحلي دور بودم...
تو در چشم من همچو موجي
خروشنده و سركش و ناشكيبا
كه هر لحظه ات مي كشاند
بسويي
نسيم هزار آرزوي فريبا
تو موجي
تو موجي و درياي حسرت مكانت
پريشان رنگين افقهاي فردا
نگاه مه آلوده ي ديدگانت
تو دائم بخود در
ستيزي
تو هرگز نداري سكوني
تو دائم ز خود ميگريزي
تو آن ابر آشفته ي
نيلگوني
چه مي شد خدا يا ...
چه ميشد اگر ساحلي دور بودم ؟
شبي با دو بازوي بگشوده خود
ترا مي ربودم ... ترا مي ربودمفروغ فرخزاد
ادامهـ مطلبـ
| ۱ آذر ۱۳۹۴ | ۰۳:۰۱:۳۰ | مدير سايت
،