در سينهام آويخته دستي قفسي را...تا حبس نفسهاي خودم را بشمارم
بگذار اگر اينبار سر از خاك برآرم
بر شانهي تنهايي خود سر بگذارم
از حاصل عمر بههدر رفتهام اي دوست
ناراضيام، امّا گلهاي از تو ندارم
در سينهام آويخته دستي قفسي را
تا حبس نفسهاي خودم را بشمارم
از غربتام اينقدر بگويم كه پس از تو
حتّا ننشستهست غباري به مزارم
اي كشتي جان! حوصله كن ميرسد آنروز
روزي كه تو را نيز به دريا بسپارم
نفرين گل سرخ بر اين «شرم» كه نگذاشت
يكبار به پيراهن تو بوسه بكارم
اي بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظياش را بفشارم
اين بيت هم به تصوير ميآمد به گمانم:
ناله را هرچند ميخواهم كه پنهان در كشم....سينه ميگويد كه من تنگ آمدم، فرياد كن
ادامهـ مطلبـ
| ۱ آذر ۱۳۹۴ | ۰۳:۳۲:۵۱ | مدير سايت
،